اسوه اخلاق و مردم داري(1)


 






 

نگاهي به زندگي و فعاليتهاي مبارزاتي و سياسي شهيد دکتر سید رضا پاك نژاد
 

سعيد غياثي ندوشن، نويسنده كتاب تاريخ شفاهي زندگي و مبارزات شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد
با نگاهي به تاريخ ايران،درچند دهه اخير و بويژه دردوران انقلاب اسلامي، شاهد حضور شخصيتهايي با ويژگيهاي ممتاز هستيم كه هدايت جريانات مردمي را عهده دار بودند.افرادي كه با تكيه بر همان خصوصيات ممتاز اخلاقي و با روشنگري، پرورش و هدايت فكري مردم، نبض حركتهاي آزادي خواهانه و استقلال طلبانه اجتماع را در دست داشتند. افرادي كه بعضاً هنوز ابعاد شخصيتي، اجتماعي و انقلابي ايشان براي نسلهاي بعدي روشن نشده است.
انقلاب ايران،انقلابي فرهنگي و ارزش محور برخاسته ازاراده آحاد مردم و نه منطقه يا گروهي خاص بود كه با هيچ يك از انقلاب هاي دنيا،قابل مقايسه نبود. در اين راستا نقش هر يك از استانها و مناطق مختلف كشور مثال زدني است. يكي از اين استانها استان دارالعباده يزد با قدمتي بسيار كهن و ديرينه و ميراث دار تمدن و هويت غني اسلامي و ايراني است كه هم به لحاظ توليد علمي و فرهنگي و هم صبغه مبارزاتي نقش تأثيرگذاري را در به ثمر نشاندن حكومت اسلامي ايفا كرده است.
در اين ميان،يكي از شخصيت هايي كه هدايت ورهبري جريان مردمي انقلاب اسلامي در استان يزد را در كنار شهيد آيت الله صدوقي عهده دار بود، شهيد سيد رضا پاك نژاد است. شخصيتي كه هر چند مردم دارالعباده،خدمات فرهنگي و اجتماعي ايشان را فراموش نخواهند كرد، اما حق فداكاريها و ازخود گذشتگي هاي ايشان ادا نشده و تلاش مؤثري در معرفي ابعاد وجودي ايشان صورت نگرفته است.
در اين مجال،به دنبال اين هستيم تا گوشه اي از ابعاد شخصيتي و زندگي اين بزرگ مرد را ارائه كنيم در ابتدا به تولد و ويژگيهاي شخصيتي و تحصيلات ايشان مي پردازيم.
در روز سوم فروردين ماه سال 1303 هجري شمسي،مطابق با سوم جمادي الثاني 1343 هجري قمري و در سالروز وفات حضرت زهراي مرضيه- سلام الله عليها- در خانواده حاج سيد ابوالقاسم پاك نژاد، فرزندي ديده به جهان گشود كه او را سيد رضا نام نهادند.وي،دردامن مادري عفيف و دلباخته اهل بيت (ع) پرورش يافت. با عشق به ائمه اطهار(ع) باليد و رشد كرد. سيد رضا در دوران كودكي به بيماري چشمي دچارشد و اين بيماري به درازا كشيد.
پدر شهيد پاك نژاد مردي خوش برخورد، مهمان دوست، نكته دان و حاضر جواب بود و در هر مجلس و محفلي كه حضور مي يافت، شمع جمع بود.درطول عمر پر بركت خود، هميشه در كنار مردم ويار و غمخوار عموم بود. در سالهاي قحطي و كمبود مواد غذايي به فكر مردم- عموماً- و به ياد فاميل و بستگان بود. گفته شده است كه در يكي از سالهاي قحطي، در حاليكه خود هنوز جوان بود، كيسه اي آرد تهيه مي كرد و از بيراهه فاصله يزد تا مهريز را پياده طي كرد تا خواهر بزرگترش در آنجا احساس سختي وكمبود نكند.
در رفع اختلافات محلي، هميشه پيش قدم بود و در هر جا كه موردي پيش مي آمد تا پاسي ازشب،به رفع و رجوع كارها مي پرداخت و تا به نتيجه مطلوب نمي رسيد،‌از پاي نمي نشست.
شهيد،تحصيلات ابتدايي و مقدماتي اش را در شهر يزد گذراند. دبستان را در مدرسه اسلام و دبيرستان را در دبيرستان ايران شهر گذراند و در طول دوران تحصيل خود نيز از شاگردان استثنايي و ممتاز بود؛ بطوري كه آقاي صمد زاده- از هم دوره اي برادر ايشان درآن مدرسه- چنين مي گويد:
«در دوران كودكي،‌بسيار آرام و سر به زير بودند وقتي با محمد آقاي ايشان هم كلاس بوديم، آنها بيشتر به دنبال جلسات قرآن بودند كه درمنزل آقاي عرب جم و ريسمانچي برگزار مي شد.من با محمد آقاي ايشان هم دوره بوديم وقتي من وارد ابتدايي شدم،خود آقاي دکتر کلاس ششم بودند.ما در دبستان اسلام که در محله ي فهادان قرارگرفته بود و آقاي پوست فروشان مديرآن مدرسه بودند،تحصيل كرديم كه مدير مدرسه بسيار مرد فروتني بود و شاگردان آن مدرسه از منظر مذهبي و تقوا بسيارقويترازشاگردان ساير مدارس بودند».(1)
انتخاب همسر و تشكيل خانواده يكي از سر فصلهاي مهم زندگي است.انتخاب همسري كه همراه و ياروياور در تمام مراحل زندگي باشد،نقش مهمي درموفقيت شخص ايفا مي كند.شهيد پاك نژاد نيزازاين موهبت بي نصيب نماند و در طول زندگي و مبارزات و خدمات خود،هميشه حضور يك همراه و ياوري صبور را در كنار خود احساس مي كرد. خانم زهرا سيمين دخت كني دراين خصوص مي گويد:
«در سال 1342 با دكتر ازدواج كردم، پزشك عمومي اي بودند كه در يزد زندگي مي كردند.ايشان مريضي داشتند كه آقاي مهندس فرجياني نام داشت كه مادرش مريض بود و آقاي دكتر ايشان را معالجه مي كردند.خانم شان با ما فاميل بودند، در يك جلسه اي با ايشان مي آيند تهران و آنجا بنده را مي بينند،من اصلاً نمي دانستم كه نظري دارند و مي خواهند پيشنهاد ازدواج مطرح كنند ولي بعد از يك ماه از آن تاريخ، ايشان اعلام كردند كه مي خواهيم بياييم خواستگاري و ما اصلاً آمادگي نداشتيم، بالاخره آمدند و توافق حاصل شد.
در آن زمان بنده معلم و دبيردبيرستان اماميه تهران بودم كه زير نظر جامعه تعليمات اسلامي بود.مدرسه اي را نداشت- حتي از اداره- و در آنجا در زمان قديم به دليل مشكلاتي كه براي خانمها ايجاد مي كردند، از نظر حجاب و ساير مسائل، شخصيتهاي مذهبي نمي گذاشتند ،فرزندانشان درس بخوانند و من با سختي درس مي خواندم. درسالهاي 1340 و 1341 فوق ديپلم ديني گرفتم كه آقاي سحابي و بازرگان آنجا را اداره مي كردند.
در دبيرستان اماميه كه بنده درآنجا تدريس مي كردم، فرزندان شخصيتهاي ديني هم اكثراً در آنجا تحصيل مي كردند،بطوري كه حتي دختر آقاي فلسفي شاگرد من بود، دختر برادرشان آقاي تنكابني و رجايي و شخصيتهاي ديني ديگر نيز در آنجا درس مي خواندند .بعد از ازدواج، من به يزد آمدم وآقاي دكتر موافق نبودند كه من تدريس كنم، چرا كه چنين مدرسه اي در يزد نبود و به خاطر داشتن فرزند ديگر نتوانستم ادامه تدريس بدهم و از اين اتفاق هم بسيار خوشحالم، چرا كه اگر چه نتوانستم فرزندان خود را به نحو شايسته اي تربيت كنم. تا ازنظر علمي وديني به جايگاههاي خوبي برسند.من نوه حاج ملا علي كني هستم كه از روحانيون برجسته ديني بودند و توانستم شخصيت ايشان را در زندگي و تربيت فرزندانم الگو قرار دهم.(2)
دكتر،ديپلم خود را مي گيرد و به خاطر مسائل و مشكلاتي از تحصيل جدا مي ماند و به بازار مي رود اما خدا مي خواهد تا او در ميان مردم باشد و دردها را حس كند. وي، از اينكه چرا در يك جامعه اينگونه انحرافاتي را براي جوانان ايجاد مي كنند، اشك مي ريخت. جوانان را مي ديد كه چگونه مملو از شور و اعتقاد به مذهب هستند و به چه صورت آنها را به بيراهه مي كشانند.اين بود كه نشست و فكر كرد و سرانجام قبول كرد كه معلم شود و مدتي به كار تدريس پرداخت.مرحوم پدر ايشان مي گفت: يادم نمي رود، روزي سيد رضا مورد تعقيب ساواك قرار گرفته بود به خانه آمد، گفت كه آقا، مي خواهند مرا از كار بركنار كنند.(3)
پدر گفت كه از او پرسيدم: آيا در كلاس، بحثهاي سياسي كرده اي؟ گفت: نه من جوانان را با مسائل اسلامي آشنا كرده ام. به هر تقدير، رئيس آموزش و پرورش وقت، او را در تنگنا قرار داد و همين باعث شد كه برود و امتحان كنكور بدهد. اولين بار، در دانشگاه مشهد در رشته پزشكي قبول شد و يكسال مشغول به تحصيلات پزشكي شد اما چون در آنجا امكانات تحصيلي مانند تهران نبود، سرانجام يكبار ديگر امتحان داد و در سال1331 در دانشگاه تهران مشغول به تحصيل طب شد.(4)
برادر شهيد كه خود نيز از تحصيل كردگان طب و پزشكي است، از قبولي خود و برادرش اين چنين مي گويد:
«ايشان تحصيلات پزشكي اش را در سال 1337 به اتمام رساند.ووقتي خدمت آيت الله بروجردي رسيده بود تا موضوع تشريح اجساد را از ايشان استفتاء كند، فرموده بودند: احترام شخص مسلمان، حياً و ميتاً لازم است ولي بين علم و دين منافاتي وجود ندارد. البته بعضي علما طوري ديگر تفسير مي كردند. به هر حال، ايشان در كنكور امتحان داد و در مشهد قبول شد و من در تهران قبول شدم. شهيد شش ساله پس از ديپلم؛ بيكار بود. البته دو سالي مشغول به خواندن كتبي بود و خود را آماده مي ساخت و دو سال ديگر در تجارت خانه آقاي ريسماني در تهران مشغول به كار بود و دو سال در دبيرستان ايرانشهر و دبستان اسلام ،كه من آنجا درس مي خواندم معلم بود؛ كه مجموعاً شش سال مي گذشت. وقتي مي رفتيم تهران امتحان بدهيم ديدم ايشان مشهد است و من تهران، كه اين خود مشكلاتي دارد رفتم مشهد و در حرم، شب تا صبح را شروع به دعا و نماز خواندن كردم و به ياد دارم كه تمام مفاتيح الجنان را خواندم تا در مشهد قبول شوم و در كنار برادرم باشم؛هرچه دعا بود خواندم وقتي صبح،‌رفتم مسافرخانه، رمق نداشتم، رفتم يزد، مادرم گفت: با قرآن تفال بزن، ببينم چه مي شود قرآن را باز كردم ديدم آيه «مرج البحرين يلتقيان» آمد يعني ما اين دو دريا را با هم ملاقات مي دهيم ديدم من كه مشهد برو نيستم چون تهران قبول شده ام. دكتر حفيظي- خدا رحمت كند ايشان را- گفت: اگر بخواهد سال دوم بيايد در اين دانشگاه، بايد كنكور امتحان بدهد. دكتر نيز كنكور امتحان داد و در سال دوم نشست، كه ايشان در سال 1337 و بنده در سال 1338 تحصيلات مان به پايان رسيد«.(5)

تأليفات و كتب
 

يكي از وجوه بارز و نقاط ممتاز شهيد، تأليفات و كتبي است كه ايشان از خود به جا گذاشته است .مهمترين اثر شهيد مجموعه «اولين دانشگاه، آخرين پيامبر» است كه بر اساس تز دكتري خود آن را به رشته تحرير در‌آورده است:
«رساله اي كه او گرفت، تحت عنوان گفتارهاي طبي و بهداشتي اسلام بود كه با درجه ممتاز هم به پايان رسيد و وقتي اولين كتاب او در سال 1343توسط انتشارات اسلاميه منتشر شد،‌آن طوري كه تنظيم كرده بود كه جلد اول در مورد مطالبي بود كه در سال اول پزشكي تدريس مي شد و همين طور مثلاً در سال اول جنين شناسي و بافت شناسي بود كه بسيار مفصل است كه در مورد اينها نمي خواهم توضيح دهم. به هر حال، مطالبي كه نوشته مشتمل است بر بهداشت شخصي، بدن و لباس،بهداشت عمومي، تغذيه از نظر اسلام، ازدواج و زن داري و يا كتاب ديگر او در مورد مظلوم گمشده در ثقيفه در مورد پيدايش فرق مختلف كه مقداري از آنها چاپ شده است.ايشان در سفري به سوئيس كه براي ديدار برادر كوچكمان سيد محمد كه مدت سه ماه در آنجا بودانجام شد ؛وقتي برگشت سه چمدان پرآورده بود كه ما گفتيم لابد اينها پر از سوغاتي است. وقتي باز كرد، ديديم پر از اين برگه هاي نيم ورقه اي است كه ايشان در طول مدت سه ماه كه رفته بود و آن كتابي كه در موزه هاي لوور پاريسي و برتيتش ميوزيم سوئيسي و غيره آقايان به راه بودند،‌ آنها را نسخه برداري و براي كتاب خود مطالبي فراهم كرده بود.
شايد يكي از كتبي كه مفصل در مورد آن نوشته، كتابي است در مورد روزه داري كه انشاءالله جلد سوم آنها هم چاپ جديد بيرون مي آيد».(6)

طبابت دريزد و كمك به مستمندان
 

پس از آن،دكتر به يزد آمد و بر خلاف برخي كه فقط به دنبال ظواهر دنيوي شتافته بودند، در نقطه اي از محله هاي قديمي يزد مطبي باز كرد و درگاه خانه كوچكش را به روي پير و جوان گشوده داشت و اينگونه داشت و اينگونه بود كه دكتر تمام سنتهاي قبل و بعد را شكست و ثابت كرد كه كار طبابت، جدا از تجارت است و از اين راه جيبها را انباشتن و در كمين مردم ضعيف نشستن، گناهي نابخشودني به حساب مي‌آيد. دكتر، با كمترين ويزيت، پذيراي بيماران بود و شبها را به تأليف و تدوين كتب با ارزش مي گذراند.(7)
مدت زماني بود كه چشم سيد رضا درد مي كرد و والده اش مجبور بود وي را جهت مداوا به سراغ دكترها ببرد. در يكي از روزها كه به سوي مطب دكتر مي رود، ناگهان صحنه اي دلخراش توجهش را جلب مي كند كه زني كودك بيمارش را در كنار خود نهاده و اشك از چشمانش جاري است ضجه مي زند، ناله مي كند و دستش را روي زمين مي گذارد و با دست ديگرش سنگ را محكم بر روي آن مي زند. والده سيد رضا مي ايستد و دلش مي سوزد و مي گويد: اي زن چرا ناله مي كني، چرا سنگ بر پشت دست خود مي زني؟ در جواب مي گويد: بچه ام مدتهاست كه بيمار شده و هر روز جاي من در مطب دكتر است روزها بايد زحمت بكشم و تمام مزدم را خرج اين كودك كنم. مادرم هم او را باخود مي برد و نسخه اش را مي گيرد و از آنجا پيش خود تصميم مي گيرد كه كودكي را كه دستش دردست اوست- شهيد سيد رضا پاك نژاد- بفرستد تا پزشك شود و در مطب بنشيند و بي بضاعتها را مجاني مداوا كند.
در يكي از روزها سيد رضا با چند تن از دوستانش در مجلسي نشسته است و پيرامون آينده خود مي انديشند. هر كس صحبتي مي كند ناگهان سيد رضا مي گويد: دوستان همه شاهد هستيم كه از يك طرف بهائيان و طرفدارانشان و از طرفي ديگر غرب زدگان از اروپا و آمريكا برگشته، به فعاليت پرداخته اند و سلطه خويش را بر مسلمين به تدريج مي گسترانند. امروز، مملكت به مهندس و دكتر دردشكن و پل ساز محتاج است و ما بايد درحد توانايي خويش با مسئوليتي كه اسلام بر دوشمان گذارده، در راه رسيدن به اهداف عاليه اسلام تلاش كنيم و پستهاي حساس را از دست اين افراد گمراه خارج سازيم. همه دوستان، حرفهاي او را تصديق مي كنند و با هم عهد مي بندند و تصميم مي گيرند كه درآينده شغلي را انتخاب كنند كه به نفع اجتماع و مسلمين باشد. سيد رضا در آن روز مي گويد من علاقه دارم پزشك شوم.(8)
سيد رضا، پزشك مي شود و به يزد مي آيد و آنچه را كه سرلوحه كار خود قرار مي دهد خدمت به جامعه- بويژه قشر مستضعف و محرومين- است اين مطلب از كلام نزديكترين افراد به ايشان استنباط مي شود:
«دكتر در كنار طبابت خود از بيماران خود سؤال مي كردند كه آيا مي تواني اين داروها را تهيه كني يا نه؟ اگر مي توانست جواب دهد كه هيچ، در غير اين صورت، با داروخانه اي قرارداد داشت كه هر نسخه اي را كه بگويد، براي بيمار رايگان حساب كنند و در پايان ماه، ايشان با داروخانه حساب مي كردند. حتي به بيمار پول مي دادند و البته ما آن موقع نمي دانستيم و بعدها اين مسأله را فهميديم».(9)
دكتر رفيعي- از متخصصان قلب در استان يزد- از نحوه طبابت چنين مي گويد:
«خود بنده يكي از بيمارانش بودم. كلاس هشتم بودم كه نزد ايشان مي رفتم، به عنوان مريض ومي ديدم كه مخلصانه كار مي كردند. ايشان داروهايي كه براي اشانتيون مي آوردند، نزد داروخانه آقاي رمضان خاني مي گذاشتند و به بيماران بي بضاعت مي دادند با داروخانه قرار داشتند و پول افراد را مي دادند. هميشه رأي شان به برائت افراد بود خودشان نزد بيمار مي رفتند و بارها شاهد بودم كه خود پول براي آنها مي گذاشتند. ايشان اعتقاد به خدمت مجاني داشت زيادي، زندگي را براي خود نمي خواست و بسيار به بيماران كمك مي كرد. تازه از دانشگاه فارغ التحصيل شده بوديم و جوان بوديم و آن موقع درمانگاه تأمين اجتماعي در خيابان فرخي بود كه از آنجا با آقاي دكترآشنا شدم. در‌آن درمانگاه بسيار فعال بودند. پزشكي را بخاطر خدمت به مردم انتخاب كرده بودند و براي ايشان ماديات مهم نبود»(10)
تلاش و كوشش و اهميت شهيد پاك نژاد براي خدمت به مردم بي نظير بود دخل طبابت او هيچگاه پر نمي شد چرا كه او طبابت نكرد مگر به خاطر خدمت به مردم. محمدرضا انتظاري، از دوستان نزديك آن شهيد اينگونه روايت مي كند:
«بنده رفتم مطب و موقعي بود كه آنفولانزا رواج داشت. هر چه فقرا بودند، به مطب دكتر پاك نژاد مي آمدند كه مداوايشان مجاني باشد. داشتم پوسترهايي را در اتاق انتظار مطالعه مي كردم كه گفتند بيا داخل. بنده رفتم داخل ديدم مريضي را معاينه كردند و پول نگرفتند نفر بعدي، زني بود كه گفتند: شما پول براي خريد داروها داريد؟ از نگاه پيرزن مشخص بود كه پولي ندارد خود دكتر از كشويشان پول برداشتند و هزينه داروهاي آن پيرزن را دادند. بعد از پايان معالجه گفتند كه امشب خيلي خسته شده ام. گفتم: آقاي دكتر، امشب چند نفر را معاينه كرديد؟ گفتند: متجاوز از 60 نفر. گفتم: اجازه بدهيد مي خواهم كشوي ميز شما را ببينم گفتند: نمي شود. قسم جد ايشان را دادم هيچ موقع ،ايشان از كشو پول برنمي داشتند، در پايان ماه هر چه دركشوي ميز مي ماند ،مخارج خانم و منزل خانه بود بنده كشو را ديدم متوجه شدم 165 ريال، كل پول حاصل از 28 روز طبابت ايشان بوده است هركسي مي آمد اگر پولي مي داد ايشان صرف فقرا مي كردند همچنين بنده از زبان يكي از دوستان شنيدم كه مي فرمودند كه يكبار آقاي دكتر رمضان خاني نزد دكتر پاك نژاد از ايشان مبلغ 1000 تومان قرض كردند و گفتند پول را داخل كشو بينداز. دكتر رمضان خاني علت اين امر را جويا شدند كه پس از اصرار دكتر رمضان خاني ايشان فرمودند: امشب شبي است كه همسر بنده مي آيند و پول داخل كشو را بردارند درحاليكه هيچ پولي داخل كشو نيست و ممكن است ايشان ناراحت شوند كه پس از يك ماه طبابت هيچ پولي داخل كشوي ميز نيست».(11)
دكتر، در كنار خود يار و ياوري هم داشت كه او را در خدمت رساني به مردم محروم ياري مي كرد:
«دكتر رمضان خاني و ايشان با يكديگر مكمل هم بودند وقتي آقاي دكتر مي فهميدند كه فردي پول دواي خود را ندارد، نسخه اي مي گذاشتند و حتي پولي به او مي دادند و نوشته اي را براي آقاي دكتر رمضان خاني مي نوشتند و مي گفتند كه داروخانه رازي، رايگان حساب شود».(12)
«ايشان از هر لحاظ نمونه بودند، گفتم: هميشه وقتي نسخه اي مي نويسيد، دعا و وردي مي خوانيد؛ جريان چيست؟ گفتند: من شفاي بيمارم را از خداوند مي خواهم. ايشان هميشه داروهاي ارزان قيمت براي مردم مي نوشتند و بسيار بيماراني بودند، كه به پزشكان زيادي مراجعه كرده بودند، ولي نتيجه اي نگرفته بودند و با يك نسخه دكتر بيماري ايشان تمام مي شد و خوب مي شدند. ايشان هميشه از خداوند شفاي بيمار خود را مي خواستند...»(13)
شهيد، آنقدر مجدانه و مخلصانه خدمت مي كرد كه توصيفات زيبايي از عالمان بزرگ در موردش نقل شده است:
«مرحوم وزيري- مؤسس كتابخانه وزيري- مي گفتند كه آقاي دكتر پاك نژاد، حجتي براي همه پزشكان هستند كه در روز قيامت، خداوند مي فرمايد: مي توانستيد مانند دكتر پاك نژاد باشيد و نبوديد؛ چرا؟»(14)

پي نوشت ها :
 

1- مصاحبه با آقاي صمد زاده، تابستان پاييز 1384.
2- مصاحبه با خانم زهرا سيمين دخت كني تابستان 1384.
3- آفتاب يزد، خاطراتي از شهيدان سيد رضا و سيد محمد پاك نژاد، پنج شنبه 4 اسفند 1384،ش1737،ص7.
4- همان.
5- مصاحبه با دكتر سيد عباس پاك نژاد، بهار 1385.
6- مصاحبه با دكتر سيد عباس پاك نژاد، بهار 1385.
7- آفتاب يزد، خاطراتي از شهيدان سيد رضا و سيد محمد پاك نژاد، پنج شنبه 4 اسفند 1384،ش1737،ص7.
8- كلانتري سرچشمه، شهيد سيد رضا پاك نژاد انديشمندي متعهد و آگاه، فصلنامه فرهنگ يزد، سال دوم، ش6و7، بهار و تابستان 79، ص4.
9- مصاحبه با خانم زهرا سيمين دخت كني، تابستان 1384.
10- مصاحبه با دكتر رفيعي، پاييز 1384.
11- مصاحبه با محمد رضا انتظاري، تابستان 1384.
12- مصاحبه با دكتر سيد حسن پاك نژاد، بهار 1385.
13- مصاحبه با صمد زاده،‌پاييز 1384.
14- مصاحبه با محمد رضا انتظاري، تابستان 1384.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46